کبوتران رامسر

آشیانه کبوتران رامسر

کبوتران رامسر

آشیانه کبوتران رامسر

خاطره گروی محمود اهنگر

 خاطرات یکی از دوستان از گروی شادروان محمود اهنگر

                                                                     به نام خدا  

بااجازه همه بزرگواران وبه خاطر راحتی بیان مطلب به صورت عامیانه و ساده وروان

برایتان می نویسم.

اگراشتباه نکنم حول وحو ش سال ۱۳۷۴ یا ۷۵ بود که خبر آوردند تعدادی از عشقبازان

در۲ نقطه مختلف گرد هم آمدند وبه صورت تیمی کبوتربازی می کنند ومی خواهند

به هرترتیب که شده پرچم را ازمحمود حاج نبی معروف به محمود آهنگر بگیرند .

۱- آقای احسانی که از لحاظ مالی دروضعیت خوبی هستند ودرآن زمان درسه راه

امین حضور ، بازار لوازم خانگی برروی پاساژی بلند با تیمی قوی وکبوترانی خوب وزیبا

وگنجه هایی سرتاسری مشغول آماده سازی کبوتران خودبودند که هم اکنون چند

سالی است کبوتران خود را به قلعه حاج موسی انتقال داده اند، و حقیر ازهر دومکان

این بزرگوار درگذشته وحال دیدن کرده ام .

۲- بچه های دروازه غار که اسامی آنها عبارت بود از آقایان علی گردن ، حمید و

داود خدیجه که کبوتران خود را به بیرون ازشهر تهران برده بودند ودرجاده ساوه در

داخل باغ یا کارخانه ای مشغول آماده سازی کبوتران خود بودند.


آن موقع ها این طوری نبود ،دهه هفتادو میگم یعنی کفتر بازی فرق داشت ، ساختمونا

و ماشینا فرق داشتند ، اصلا انگاری توی یک دهه همه چیز ازاین رو به اون رو شد وکلی

وضعیت دنیا متحول شد ، منظورم اینه که بیشتر ساختمونای تهران یکی دو طبقه بود

ونهایتا سه طبقه کسی موبایل نداشت واگرم داشت ازنوع گوشکوب، ماشینای

خارجی خیلی کم بود واگرم بود بنزای معماری و بی ام و ۲۰۰۲ که ا لان نسلش

کنده شده  ، تازه پراید تک وتوک ازکره اومده بود ، کامپیوتر و سایت و وبلاگ هم کم

بود و عشقبازی هم تو این حد واندازه نبود یعنی بزرگترین گرو ها صد ویکی بود و

نهایتا صد وپنجاه و یکی ، کسی صحبت از دویست ـ سیصد تا نمی کرد ، خو ب این

داستانها بود که آقا محمود رو معروف کرده بود که اون زمان ۷۰۰ تا کبکی داشت

یعنی اگر بخوایم تخیلیشو حساب کنیم یه چیزی معادل ۷۰۰۰ تای الان،میگن به یکی

ازحریفاش گفته بوده تو اومدی با من گرو ببندی و منو ببری ؟!  من از یک جفت

نروماده ۲۷ تا داداش درست کردم که سقف آسمونو سوراخ می کنن حالا

خواهراشونو وفامیلاشون پیش کش .


خوب همه اینارو گفتم که آماده شنیدن بقیه داستان بشید . آقاما ازخلق الله شنیده

بودیم که گرو محمود آهنگر و اصغر سماور ساز خیلی دیدنی بوده ، یعنی به طور هم

زمان بسته شده بوده واین جماعت عشق باز ازخیابان خاوران وجلوی گاراژ آقا محمود

پیاده وسواره به سمت خیابان منصور جایی که اصغر بازی می کرده می رفتندو

دوست داشتن هردو گرو  رو تماشا کنند، حالا حساب کنید که یه جایی بین این دو

تا محله که عشقبازا رفت وآمد می کردند یه قسمتی از خیابان به طور اتفاقی

فرو ریخته بوده ویه بچه رفته بوده تو خندق بلا ومرده بوده! خودتون یه دو دو تا چهار

تا کنید که چه جمعیتی اون وسط جمع شده بودند و چه هیهاتی !

همیشه حسرت ندانستن ونرفتن به گروی اصغر و محمود به دلم مونده بود وپیش

خودم می گفتم  ای بابا چرا فقط باید ازاین واون خاطره بشنویم واز شانس بد،

خودمون نرفته باشیم که چند سال بعدش خبر آوردند  آقا محمود ۴ تیر ماه ۳۰۱

بسته . اون زمان سیصد و یکی واسه خیلی ها هضمش سنگین بود وبعضیها می گفتند

بابا یه چیزی بگو بگنجه ، مگه سیصد ویکی هم گرو داریم ، حالا به هرحال توی پارک

محلمون با آقایون پیش کسوتا وپیرا وجوونا نشسته بودیم که بچه ها گفتن ۴ تیر بریم

گروی  محمود که یه سری ها گفتند ما خودمون کبکی داریم ونمی تونیم بیایم و

بعضی ها هم گفتند آقا کفترا رو خواب بدیم و بریم، عشقه ؟ منم که ازخدام بود

گفتم: عشقتونو عشقه !


خلاصه قرار ساعت ۴ صبح ۴ تیرو گذاشتیم و گفتیم زود بریم که همه چی رو ازاول

ببینیم و مبادا چیزی از قلم بیفته .اینور اونور روز موعود رسید و ما شدیم و ۲ تا ماشین

، یه بی ام و ۲۰۰۲ سبز یشمی با یه پیکان مدل ۶۳،نخودی رنگ تهران ۲۸  اسپرت

فنرا خوابیده و قالپاق و لاستیک دور سفید مارشال و آینه های چهل وهفتی و بوق

 ۱۰-۱۱ و خلاصه و اینا! البته اینارو چون خاطره هست واسه خنده گفتم وخالی

نبودن عریضه . آقایونی که شما باشید سرتونو دردنیارم ،تا صبح زود بچه ها رو ازدر

خونه ها جمع کنیم و راه بیفتیم یه کم دیرشد ولی راه افتادیم . از تهرانپارس که به

سه راه افسریه رسیدیم وگردش کردیم به سمت خیابان خاوران، ازدور دیدیم  بله یه

کم دیر شده وتازه کفترو پا کردن ، گفتیم خیالی نیست گازشو بگیریم که تازه اولشه ،

وقتی جلوی گاراژ آقا محمود آهنگر رسیدیم درعین ناباوری دیدیم خیلی از عشق

بازای تهران وحتی قم وکاشان از شب قبل از شب قبل از شب قبل زیر انداز وبالش

ومتکا آورده بودن وجلوی فرهنگسرای خاوران که پیاده روی نسبتا پهن وجا داری داره

، روبروی پشت بوم آقا محمود که گنجه هاش ازتو خیابون قشنگ معلوم بود خوابیده

بودن ، البته چه خوابی خیلی ها می خواستن که شگرد آقا محمودو یاد بگیرن

وببینن ساعت چند نصف شب به کفتراش آب می ده و چه کار می کنه !


به آسمون که نگا  می کردی کفترا دو تا تیپ یا دسته ۱۵۰ تایی شده بودن و همین

پایین آسمون ، میان تو می پریدن و اصلا این دو تا دسته با همدیگه کاری نداشتن

وانگار همدیگرو  نمیشناسن . انقدر  زیبا وروان کت می زدن که   صدای کتی رو

نمی شنیدی ومعلوم بود که ساز ساز سازند.       

این دو تیپ مخالف هم حرکت می کردند ، یه دسته ازروی گاراژ به سمت سه راه

افسریه حرکت می کرد و کم کم و خیلی سنگین دور می شد ودسته دیگر به سمت

اتابک می رفت ودور می شد ، بعد از ۱۵ الی ۲۰ دقیقه دو دسته ازطرفین به سمت

گاراژ می آمدند وازکنار یکدیگر رد می شدند وتیپی که از سمت افسریه آمده بود به

سمت اتابک می رفت وتیپی که ازسمت اتابک آمده بود به سمت افسریه می رفت

و واقعا دیدنی بود .


 حالا ازآسمان که بیایم رو ی زمین حول وحوش ساعت ۷ صبح بود که  یک مامور که

همراه خود بی سیم داشت ومشخص بود  از آشنایان آقا محمود حاج نبی است وبا

هماهنگی به آنجا امده بود محترمانه ازمهمانها تقاضا می کرد که به پارک جنب

فرهنگسرا بروند ودرخیابان اجتماع نکنند. پارک جنب فرهنگسرا به قبرستان جهودها

معروف است و واقعا قبرستان قدیمی ولی خیلی باکلاس و با درختهای کاج بلند است

که به شکل پارک و برای اقلیتهای مذهبی ساخته شده است ودور آن دیوار وجلوی

آن درب نگهبانی دارد و همیشه شایعه بود که آقا محمود درروزهای قبل از گرو از

آنجا سیاهی می کند وکبوترانش را شلاق می زند وشب قبل از گرو نیز ازمسئولین

پارک می خواهد که آنجا را آبیاری کنند تا روز گرو کبوتران از درختان آبیاری شده

اکسیژن لازم را دریافت کنند و با نشاط بیشتری کت بزنند . خلاصه وارد پارک که شدیم

دیدیم درقسمت وسط پارک حالت کوچه باغی های قدیم ساخته شده است که دو

طرف آن درختهای کاج سربه فلک کشبده بلند بود ودروسط این راهرو سفره ای سرتا

سری پهن شده بود و ازمیهمانها برای صبحانه پذیرایی می کردند ، در یک گوشه

پارک نیز چند دیگ بزرگ غذا روی اجاق گاز گذاشته بودند وچند نفر مشغول آشپزی

بودند .

ماشاء الله جمعیت زیادی بود ، تقریبا ساعت ۹ صبح بود که متاسفانه یکی ازهمین

خانواده های اقلیتهای مذهبی برای خاک سپاری یکی ازعزیزانشان به پارک آمدند و

با تعجب بسیار با آن جمعیت روبرو شدند .

از آنجا که اقلیتهای مذهبی نیز آداب ورسومی برای خاکسپاری ازدست رفته گانشان

دارند ومانند ما مسلمانان رسم نداشتند که کل فامیل و دوست وهمسایه ها وخلاصه

هیئتی میت را به خاک سپارند وتنها فامیل درجه یک ، پدر مادر خواهر برادر و عمو و

دایی درحد انگشت شماری آمده بودند وخیلی بی سرصدا وبا آرامش این کار را انجام

می دادند.

 جماعت عشق باز که تعدادشان نیز ازهمان صبح نزدیک به ۵۰۰ نفر بود وقتی این

صحنه رادیدند ازروی کنجکاوی همه هجوم آوردند به سمت جنازه آن بنده خدا و می

خواستند ببینند که مراسم خاکسپاری آنها چگونه است و مرتب می گفتند صلوات

بفرست.

خانواده آن مرحوم که شوکه شده بودند مرتب خواهش می کردند که آقایان ما ازاین

رسم ورسومات نداریم وفقط فامیل درجه یک باید درکنار پیکر بی جان باشد نه

غریبه ها ! ولی چه فایده  چون مرتب به جمعیت اضافه می شد وتازه واردها که از

چیزی خبر نداشتند و نمی دانستند که چه اتفاقی افتاده به سوی جنازه وتابوت

هجوم می بردند.


  من که در بین جمعیت دوستانم را گم کرده بودم و کمی حالم گرفته شده بود به

بیرون پارک رفتم و دیدم که هر چه می گذرد عشقبازان بیشتری می آیند و علاوه بر

جمعیت زیادی که در پارک بودند تعداد زیادی نیز در پیاده روهای جلوی فرهنگسرا

و آن طرف خیابان جلوی درب گاراژ آقا محمود جمع شده اند و ماموری که آنجا بود دیگر

خسته شده بود و نمی توانست به تنهایی جمعیت را کنترل کند. دو تا تیپی که از

صبح مخالف یکدیگر حرکت می کردند و در امتداد خیابان خاوران چپ و راست می رفتند

حدود ساعت ۱۰ صبح بود که ناگهان با صدای آوانسیتارد یک نیسان از ترس دمی تکان

دادند و به شش دسته ی ۴۰-۵۰  تایی تقسیم شدند و هر دسته به یک گوشه

آسمان رفت و مانند چرخ و فلک جای خود را با یکدیگر عوض می کردند و انگار تازه

از خواب بیدار شده بودند. حالا داشته باشید که حریفهای آقا محمود آهنگر، آقا حمید

و علی گردن بچه های دروازه غار که توی جمعیت جلوی گاراژ بودند از این حرکت

و صدای نیسان که مانند تیر مشغی بود شاکی شده بودند و می گفتند که سیاهی

کرده اند. آقا محمود نیز که در میان جمعیت بود گفت آقا این جا دقیقه ای صد تا ماشین

رد میشه، من که تو موتور ماشینها نیستم بگم صدا بده یا نده، چرا حرف بچه گانه

می زنید. آقا حمیدم که می دید نمیتونه چیزی رو ثابت کنه کوتاه اومد و فقط حرص

می خورد.


داداشایی که شما باشید اون شش تا تیپ ۴۰-۵۰ تایی از ساعت ۱۰ تا ۱۲ کفتر بازی

یا اذون ظهر الان شش گوشه آسمون رو گرفته بودند و جا بجا می شدند و از ظهر به

بعد تازه شروع نمایش بود. فکر کنید کفترها هفت ساعت رو پر کردند و دسته دسته

روی سر هم میان برا نشستن و همه ی تماشاچی ها حالا از داخل پارک که درختاش

نمی ذاشت کفترا رو خوب ببینی اومدن بیرون جلوی گاراژ و تا ظهر جمعیت شده بالای

هزار نفر  و همه منتظر نشستن کفترا هستن.

دسته اول میاد تنگه بوم و لنگ وا میکنن ولی حتی یه دونه هم نمیشینه و سینه مال

سینه مال از روی طاق گنجه رد میشن و میرن جلو، دسته دوم میاد و همین کار رو

انجام میده و به ترتیب شش تا تیپ همه ی عشق بازا رو حیرون کردن و پشت سر هم

سینه مال از روی پشت بام رد میشدن ولی دیگه بالا هم نمی رفتن. یه دسته

رفته بود رو اتابک مثل کفترای شهرستانی پیچ میزدن، یه تیپ رفته بود رو قبرستون

جهودا و روی درختای کاج پیچ میزدن، یه تیپ رفته بود رو فرهنگسرا پیچ میزد و یه تیپ

اومده بود نزدیک خیابون، خلاصه که انگار مثل مشهد یا قزوین این چند دسته کفتر هر

کدام برای یک پشت بام است و تازه همین الان هوا رفته اند. همون جا بود

که گفتن بابا کفترای آقا محمود دو موتوره هستند و تازه موتور دوم را روشن کرده اند

و مثل هوندا ۱۲۵ ژاپن که موتورش هر چه قدر داغ تر میشد بهتر حرکت میکرد اونا هم

تازه میخواستن بپرند.

 تازه تازه بعد از ۷ ساعت گرو به جای شیرینش رسیده بود و جمعیت خیابان خاوران رو

در بر گرفته بود، جلوی درب گاراژ آقا محمود، جلوی درب فرهنگسرا، جلوی قبرستون

جهودا، تو پیاده رو ها، روی پل عابر که یه کم پایین تر بود، همه جا پر جمعیت سر به

هوا بود.  کم کم کنجکاوی راننده های شخصی، تاکسی، مینی بوس و حتی

مسافرهای اتوبوس که سرشون رو از شیشه ها بیرون آورده بودن و به آسمان نگاه 

میکردن باعث ترافیک سنگینی تو خیابون خاوران شد و همه ی اونایی که از این کار

 سر در نمی آوردن می پرسیدن آقا چی شده و عشقبازا به شوخی می گفتن

عراقی ها حمله کردن.


 من که آفتاب زده بود تو سرم و خسته شده بودم رفتم داخل فرهنگسرا و زیر سایه

یه درخت نشستم و از پشت نرده های فرهنگسرا که از آنجا خیابان وپشت بام آقا محمود

قشنگ پیدا بود در حالی که جاتون خالی از بوفه داخل فرهنگسرا یه بستنی سنتی

خریده بودم و داشتم میخوردم از دور به کفترا و جمعیت داخل خیابان نگاه می کردم

که ناگهان یک اتوبوس و یک مینی بوس نیروی انتظامی همراه با پلیس های ضد

شورش که کلاه به سر و باتوم در دست داشتند ریختن جلوی گاراژ و حالا بگیر کی

نگیر و جمعیتی که نزدیک آنجا بودند و نمی تونستن فرار کنن داخل اتوبوس و مینی

بوس می کردن.

پیش خودم گفتم خدایا شکرت عجب شانسی آوردم،! این بستنی چه قد میچسبه،!

عجب فیلم سینمایی شده بود، نمی دونستم به زمین نگاه کنم یا به آسمون.

خلاصه از اون همه جمعیت که بالای ۱۰۰۰ نفر بودن حساب کنید که با یک مینی بوس

و اتوبوس چند نفر ومیشه ببری، فکر نکنم که بیشتر از پنجاه نفر رو گرفته بودن البته

بعلاوه آقا محمود و داوران.

 بقیه از ترس به داخل پارک جهودا رفتن، آخه اونجا دنج بود و از تو خیابون داخل پارک

معلوم نبود، بنده خدا آقا محمود و دوستانش  از صبح خواهش می کردند که به پارک

بروید و در خیابان اجتماع نکنید ولی کو  گوش شنوا، همه برای دیدن کفتر 

آمده بودند و درختای پارک نمی ذاشت خوب آسمون دیده بشه. بعد از نیم ساعت

که آبها از آسیاب افتاد من از فرهنگسرا به پارک رفتم و دیدم  دوستانم در آنجا هستند

و همدیگرو  پیدا کرده بودند. خلاصه با اینکه آقا محمود را برده بودند ولی رفقایش

در سالنی که داخل پارک بود از مهمانها پذیرایی کردند و غذایی را که در  همان

پارک درست کرده بودند را بین مهمانها به خوبی تقسیم کردند و نذاشتند جای خالی

میزبان احساس شود.

ساعت از ۲ بعدازظهر گذشته بود و همه ناهار رو خورده بودن، انگار مهمانها از کفترا

بیشتر خسته شده بودن چون آقا محمود صاحب آن مهمانی و گرو  و پرچمدار عشقبازان

ایران رو با داورها برده بودند و همه ناراحت از اینکه همه زحمتها بر باد رفته و همه

رشته ها پنبه شده .

کفترا کم کم داشتن میشستن و یه سری هم تو آسمون خورد و داغون شده بودن

و جمعیت نیز مثل کفترا خورد و داغون شدن ، همه کم کم به سوی خانه هایشان

میرفتن ، انگار کسی دیگر میلی به دیدن آسمان نداشت. من و دوستانم هم که یک

روز رویایی را پشت سر میگذاشتیم آهسته آهسته از خیابان خاوران دور شدیم.


چند روز بعد شنیدم  همه ی اونایی رو که گرفته بودن آزاد کردن و آقا محمود و داوران

نیز با قرار وثیقه آزاد شدند و بعدا قاضی به خاطر اخلال در نظم عمومی او را جریمه

نقدی کرده  و حکم داده بود که ۳۰۰ کبوتر را به دلخواه تسلیم مراجع قضایی کند.

از قرا معلوم آقای احسانی با بزرگی و منشی که دارند باخت خود را پذیرفته  و در

کمال احترام مبلغ گرو را پرداخت کرده بودند.

پچه های دروازه غار (داوود خدیجه، علی گردن و آقا حمید) به خاطر نبود داوران

گرو را فسخ کرده و  چند روز بعد در تاریخی که برای گرو تعیین شده بود در جاده ی

ساوه تعداد ۳۰۰ کبوتر به صورت مهمانی و افتخاری هوا کردند.

آقای علی صباح از بچه های شمیران که از دوستان آقا محمود بودند چند ماه بعد از

گرو به شوخی به ایشان می گوید : آقا محمود شما تیپ بازید و اگر کبوترانتان

خرد و تک تک هوا روند نمی پرند !، همین حرف باعث درگیری لفظی بین آن دو شد و

سال بعد گروی صد و یکی بین علی صباح و محمود آهنگر بسته شد و شرط آن این بود

که کبوترها خرد و تک تک هوا روند و تیپ نشوند و در آن زمان مبلغ گرو  پنج میلیون 

تومان بود که باز هم آقا محمود برنده میدان شدند و آخرین گروی تاریخ زندگی

خود را نیز بردند.

زنده یاد محمود حاج نبی معروف به محمود آهنگر مانند بزرگانی چون تختی، محمد

علی کلی، مارادونا،..... که در رشته های خود بی نظیر بوده اند و نامشان همیشه

جاویدان است ایشان نیز پرچمدار عشقبازان ایران هستند و محبوب دلها و یادشان 

جاودانه میماند. روحشان شاد.     

    (منبع کبوتران تهران پارس)